پارادایمهای موجود برای توضیح روندهای اساسی و حل رازهای رشد اقتصادی هم از منظر نظری و هم از جنبه تجربی ناکافی هستند. تا اواخر دهه 1980 میلادی نظریه غالب رشد اقتصادی مدل نئوکلاسیک بود که فرآیند رشد را بر اساس انباشت سرمایه توضیح میداد. مهمترین مدل توسعه دادهشده در این خصوص توسط رابرت سولو بوده است. مدل سولو اقتصادی را توصیف میکند که تولید در آن نیازمند سرمایه است و درنتیجه آنچه موجب رشد تولید ناخالص داخلی میشود افزایش سطح سرمایه است. اما مشکل اصلی این مدل، وجود بازده نزولی در تولید مبتنی بر سرمایه است. در حقیقت با افزوده شدن هر دستگاه جدید به اقتصاد، میزان افزایش تولید ناخالص داخلی به ازای هر دستگاه کاهش مییابد. درنتیجه رشد اقتصادی بهمرور کندتر و درنهایت متوقف خواهد شد. در این راستا رابرت سولو توضیح میدهد که تحقق رشد پایدار بدون پیشرفت فنی که کیفیت ماشینآلات را بهبود میبخشد امکانپذیر نخواهد بود (و این همان بهرهوری است). اما سولو در مورد عوامل تعیینکننده این پیشرفت فنی و بهطور خاص عوامل مؤثر بر نوآوری توضیح مفصلی ارائه نمیدهد. همچنین به لحاظ تجربی نظریه نئوکلاسیک علل رشد بلندمدت را بیان نمیکند. بنابراین این چارچوب در توضیح تفاوتهای تکنولوژیک بین کشورها و تاثیر آن بر رشد ناکام بود. اما از اوایل دهه 1980 به بعد علاقه مجددی به مطالعه نوآوری و انتشار مشاهده پیشرفتهای فناوری به عنوان فرآیندهای درونزا در رقابت اقتصادی رخ داد که در این میان آرای آگیون، یکی از اندیشمندان جریان نئوکلاسیک در این حوزه بود. تمرکز آگیون در رشد درونزا توجه به نوآوری صنعتی است. او مدل شومپیتری را توسعه داد و بر نقش دولت در این خصوص تاکید میکند و اراده دولت را در از بین بردن آثار تخریب خلاق و مدیریت آن مهم تلقی میکند. آگیون به تجمیع دانش از مجرای نردبان کیفیت، منسوخشدگی و تخریب خلاق از طریق ارتقای کیفیت محصول و نوآوری صنعتی تاکید دارد. بر این اساس آگیون مدل «رشد مبتنی بر تخریب خلاق» را ارائه میدهد. این مدل بر اساس سه ایده اصلی جوزف شومپیتر بنا نهاده شده و تحت عنوان پارادایم شومپیتری یا پارادایم تخریب خلاق نیز از آن یاد میشود. سه ایده اصلی در این مدل به شرح زیر میباشند:
ایده اول: نوآوری و انتشار دانش قلب فرآیند رشد اقتصادی است. رشد بلندمدت نتیجه انباشت نوآوری است که در این فرآیند هر نوآور جدید بر شانه بزرگان پیش از خود ایستاده است. این ایده همان نتیجهگیری سولو را منعکس میسازد که پیشرفت فنی پیششرط رشد پایدار و بلندمدت است. تنها با استفاده از انتشار دانش است که امکان انباشت نوآوری به وجود میآید و بدون توجه به آن گویی اختراع چرخ باید بهصورت مداوم انجام شود.
ایده دوم: نوآوری مبتنی بر مشوقها و حفاظت از مالکیت فکری شکل میگیرد. نوآوری بهواسطه سرمایهگذاری کارآفرینان، بهخصوص سرمایهگذاری در تحقیق و توسعه و باانگیزه کسب رانتها و مزیتهای حاصل از نوآوری به وجود میآید. هر عاملی که از منافع حاصل از نوآوری محافظت کند، بهطور خاص محافظت از حقوق مالکیت فکری، انگیزهای به کارآفرینان میبخشد تا بیشتر روی نوآوری سرمایهگذاری کنند و بالعکس هرآن چه که منافع حاصل از نوآوری را با خطر مواجه سازد، مانند عدمحمایت در برابر کپیکاری و تقلید یا وضع مالیات بر درآمد حاصل از نوآوری، سرمایهگذاری بر نوآوری را کاهش خواهد داد. پس بهطورکلی، نوآوری به انگیزههای مثبت یا منفی منتج از نهادها و سیاستهای عمومی پاسخ متناسب میدهد.
ایده سوم: تخریب خلاق. به این معنی که نوآوریهای جدید جایگزین نوآوریهای قبلی میشوند. درواقع، رشد از منظر تخریب خلاق، صحنه تقابل بین قدیمیها و تازهواردان است؛ همان داستان تلاش بنگاههای حاضر و بنگاههای بزرگ برای ایجاد موانع ورود رقبای جدید به صنعت؛ بنابراین، تخریب خلاق یک دوگانه و تعارض را در بطن فرآیند رشد ایجاد میکند. ازیکطرف، رانتهای حاصل از نوآوری انگیزهبخش نوآوران است و از طرف دیگر نوآوران گذشته از این رانتها بهعنوان مانعی بر سر راه نوآوران جدید استفاده میکنند.
پارادایم تخریب خلاق به دو مفهوم بنیادی دیگر در مورد فرآیند ثروت افزایی ملتها نیز اشاره دارد:
تقلید در برابر نوآوری مرزی: دو راه برای رشد بهرهوری و پیشرفت فناورانه وجود دارد، اول تقلید فناورانه از فناوریهای مرزی است که امکان بهرهمندی از بهترین گزینهها در هر بخش را فراهم میکند. دوم نوآوری مرزی است که از طریق آن بنگاههای حاضر در مرزهای دانش نوآوری میکنند، در شرایطی که الگویی جهت تقلید از آن نیست.
نوآوری زیستمحیطی: مقاومتکردن و مانعتراشی در برابر ورود بنگاههای نوآور جدید از طرف بنگاههای حاضر و تثبیتشده تنها مشکل این بنگاههای تازهوارد نیست، دیدگاه محافظهکارانه نسبت به نوآوری و پیشرفت فناورانه یکی دیگر از این مشکلات است. در این حالت پدیده وابستگی به مسیر وجود خواهد داشت. ازاینجهت مداخلات دولتی از طریق ابزارهای مختلف ضرورت دارد تا بنگاهها را به سمت نوآوری و فناوریهای سبز هدایت کند.
لنز تخریب خلاق برای پاسخگویی به معماهای تاریخی
پارادایم تخریب خلاق سه محور شامل بازنگری در معماهای تاریخ اقتصادی، زیرسوال بردن دیدگاه های رایج (خرد مشترک) و بازاندیشی در مورد آینده سرمایهداری را مورد توجه قرار میدهد. بررسی برخی رازهای بزرگ تاریخی در رشد اقتصادی دنیا، مانند: انقلاب صنعتی، موجهای اصلی فناورانه، رکود اقتصادی، افزایش نابرابری، همگرایی و واگرایی بین اقتصاد کشورها، تله درآمد متوسط و تغییرات ساختاری از این جمله است.
گذار از رکود به رشد اقتصادی: بر اساس مطالعات مدیسون در سال 2001 میزان درآمد سرانه جهانی 1000 برابر سال 1 میلادی بوده است. جهش در رشد اقتصادی از سال 1820 در بریتانیا و سپس فرانسه رخ داد. حال سوال این است. چرا این رشد اقتصادی در اروپا اتفاق افتاد و در چین که میزبان اکتشافات و اختراعات بسیاری در قرونوسطی بوده است اتفاق خاصی رخ نداد؟ چه چیزی میتواند سایر گذارها مانند گذار از تولید به خدمات یا گذار از اقتصاد در حال همپایی به یک اقتصاد نوآور را توضیح دهد. پیشران اصلی این رشد چه بوده؛ توسعه فناورانه یا توسعه نهادی؟ مدل نئوکلاسیک در پاسخ به این پرسشها سکوت میکند. بهطور خلاصه میتوان عنوان داشت که معجزه جهش اقتصادی به عوامل مختلفی بستگی دارد که ترکیب آنها منجر به انباشت بیسابقه ثروت از شروع قرن نوزدهم شده است. پیوند دو رویکرد فناورانه و نهادی بهترین استدلال را برای علل رخداد این جهش در قرن نوزدهم و در اروپا ارائه میدهد. رویکرد نهادی کاملا برمبنای همان سه ایده اصلی تخریب خلاق است: 1- رشد نتیجه انباشت دانش است و هر نوآور بر شانههای بزرگان پیش از خود ایستاده. 2- نوآوری نیاز به یک محیط نهادی مطلوب دارد که در قدم اول از حقوق مالکیت محافظت میکند و 3- نوآوریهای جدید رانتهای نوآوریهای پیشین را از بین میبرد و درنتیجه یک محیط رقابتی نیاز است تا بنگاههای نوآور جدید بهطور پیوسته وارد بازار شوند.
رقابت و رشد: چگونه میتوان نظریه و شواهد تجربی را در مورد رشد و رقابت تطبیق داد؟ آیا افزایش رقابت در بازار به معنای نوآوری کمتر و درنتیجه رشد کمتر خواهد بود؟ اشاره شد که یکی از سه اصل محوری پارادایم تخریب خلاق این است که نوآوری از طریق سرمایهگذاری کارآفرینان بهویژه در تحقیق و توسعه حاصل میشود و یکی از انگیزههای اصلی این سرمایهگذاریها همان انحصاری است که از طریق رانتهای نوآوری حاصل میشود؛ بنابراین منطقی به نظر میرسد که هر عاملی که منجر به کاهش نوآوری شود و بهخصوص رقابت در بازار محصول را افزایش دهد، انگیزهها را کاهش خواهد داد. درنتیجه افزایش رقابت میتواند نوآوری را محدود کند. بر اساس مدل اولیه شومپیتری فرض این است که تنها بنگاههای تازهوارد نوآوری میکنند و بنگاههایی که از قبلتر در بازار فعالیت میکردند قادر به نوآوری نیستند؛ اما در واقعیت دو نوع بنگاه وجود دارد یکطرف بنگاههایی که در بخش خود نزدیک به مرز فناوری هستند و بهرهوری آنها نزدیک به حداکثر است و در سمت دیگر بنگاههایی هستند که فاصله قابلتوجهی از لبههای فناوری دارند و بهرهوری آنها بسیار کمتر از بهرهوری موجود در آن بخش است. مطالعات تجربی نشان میدهد که برخلاف مدل شومپیتری که فقط بنگاههای تازهوارد نوآور هستند بنگاههای نزدیک به لبه فناوری برای فرار از رقابت بیشتر نوآوری میکنند و بنگاههای دور از مرز فناوری نیز انگیزه برای رقابت را از دست میدهند.
تله درآمد متوسط: تا دهه 1930 کشور آرژانتین و ایالاتمتحده آمریکا شکاف بین درآمد سرانه خود را حفظ کردند اما با شروع دهه 1930 بهرهوری آرژانتین نسبت به آمریکا شروع به کاهش کرد. سوال این جاست که چرا این همگرایی سطح رفاه بین آرژانتین و آمریکا نهتنها ادامه نیافت بلکه تغییر جهت هم داد؟ مدل نئوکلاسیک در توضیح چنین گسستهایی درروند رشد اقتصادی ناتوان است. در مدل نئوکلاسیک نرخ رشد با انباشت سرمایه کاهش مییابد اما گسستگی در این روند پیشبینینشده است. توضیح ارائه شده در نظریه شومپیتری در مورد آرژانتین اشاره به این دارد که این کشور توانسته نهادها و سیاستهای مرتبط با انباشت سرمایه و همپایی اقتصادی (مانند جایگزینی واردات) را پیادهسازی کند، ولی در ایجاد نهادهایی برای گذار از اقتصاد در حال همپایی به اقتصاد نوآور شکستخورده است.
بنابراین در پاسخ به این موضوع که چرا برخی از کشورهای درحالتوسعه با استاندارد زندگی در کشورهای توسعهیافته همگرا میشوند درحالیکه مابقی از همگرایی بازمیمانند پدیده همگرایی گروهی مطرح میشود. برخی از کشورها دارای سیاستها و نهادهایی هستند که همپایی فناورانه و تقلید را تقویت میکنند درحالیکه کشورهای دیگر در جهش موفق نمیشوند. در میان کشورهایی که همراه میشوند برخی در جریان درآمد متوسط گرفتار میشوند و این امر بهویژه در مورد کشورهایی صادق است که در تطبیق نهادهای خود در گذار از اقتصاد در حال همپایی به اقتصاد مبتنی بر نوآوری مرزی بیش از حد کند است و دلیل این امر این است که منافع شخصی بنگاههای حاضر در بازار نهتنها مانع ورود رقبای جدید میشوند بلکه از انجام هرگونه اصلاحات نیز جلوگیری میکنند.
نابرابری و نوآوری: در دهههای اخیر نابرابری درآمدی در کشورهای درحالتوسعه بهخصوص در سطوح درآمدی بالا رشد سریعی را تجربه کرده است. چگونه میتوان آن را توضیح داد؟ مدل نئوکلاسیکها انباشت سرمایه را علت ثروتمندشدن افراد در نظر میگیرد؛ اما پارادایم تخریب خلاق نوآوری و رانتهای حاصل از آن را عامل ثروتافزایی و برهم خوردن توازن توزیع درآمدی در نظر میگیرد. اگرچه نوآوری نابرابری را در سطوح بالای درآمدی افزایش میدهد اما منابع دیگری نیز برای ایجاد نابرابری درآمدی در سطوح بالا وجود دارد؛ مانند ایجاد موانع برای ورود تازهواردان و لابیگری نوآوری اثرات مثبت غیرقابلانکاری مثل تقویت رشد، همبستگی مثبت یا تحریک اجتماعی و عدم تأثیرگذاری معنادار بر ضریب جینی دارد؛ اما لابیگری کاملاً متفاوت است و موجب تضعیف نوآوری و رشد میشود و نابرابری کلی را افزایش میدهد.
نقش بنگاههای نوآور بهمثابه یک نردبان اجتماعی بهخصوص برای کارکنان بدون مهارت دولت میتواند تحرک اجتماعی را با تشویق بنگاهها به ایجاد مشاغل خوب و با سرمایهگذاری در آموزش حرفهای کارکنان خود به شیوه معناداری تقویت کند. نوآوری نابرابری در سطح درآمد را افزایش میدهد اما در عین حال سه اثر دیگر دارد: نابرابری کلی را افزایش نمیدهد، تحرک اجتماعی را به خصوص زمانی که نوآوران جدید وارد بازار میشوند تقویت میکند و بهرهوری را بهبود میبخشد. مالیات یک ابزار ضروری برای تحریک رشد و فراگیرتر شدن آن است (سرمایهگذاری در حوزه رشد همچون آموزش سلامت، تحقیقات و زیرساختها و باز توزیع ثروت و بیمه افراد در برابر ریسکهای خاص مانند از دست دادن شغل، بیماری و ... و ریسکهای کلان اقتصادی) اما این ابزار مالیاتی باید محتاطانه مورداستفاده قرار گیرد، چراکه مالیات بیشازحد نیز نوآوری را تضعیف میکند و درنتیجه مانع رشد میشود.
نقش دولت در تخریب خلاق
دولت در برابر اتحادی که ممکن است علیه نوآوری شکل بگیرد نقش دوگانهای دارد. ازیکطرف باید از رقابت و ورود نوآوران جدید به بازار حمایت کند که مرتبط با مبحث سیاست رقابت و سیاستهای تنظیمکننده لابیگری و مقابله با فساد است. از طرف دیگر دولت باید افراد را در برابر عواقب نامطلوب از دست دادن شغل بیمه کند.
جهتگیری و حوزه مداخله دولت در این سیاستها را میتوان به صورت زیر عنوان کرد:
· تعیین اولویتهای اقتصادی و اجتماعی مانند مقابله با تغییرات اقلیمی، توسعه انرژیهای تجدیدپذیر، سلامت و امنیت
· تمرکز بر بخشهای با نیروی کار ماهر و سطح بالای رقابت
· سرمایهگذاری دولت در بخشهای مهارت محور در تحریک رشد بهرهوری
مهمترین سیاستهای افقی که تحریک نوآوری و رشد را در همه بخشهای اقتصادی دنبال میکند سرمایهگذاری در اقتصاد دانش (بهخصوص در آموزش عالی و تحقیقات)، اصلاح بازارهای کار و محصول برای ایجاد پویایی بیشتر آنها از طریق سیاستهای مناسب رقابتی، بیمه بیکاری و آموزشهای حرفهای و توسعه سرمایهگذاری خطرپذیر و سرمایهگذاری خصوصی برای تامین مالی نوآوری هستند. این سیاستهای افقی لازم هستند ولی کافی نیستند. نقش دولت هم در سیاستهای عمودی تعیینکننده است. دولت میتواند در کاهش وابستگی به مسیر بنگاهها (هزینه بالای تغییر بهعنوان مانعی برای پذیرش فناوریهای جدید) و رفع مشکل شکست هماهنگی (تسهیل ورود به صنایع استراتژیک) مداخله کند.
سمیه نعمت اللهی
عضو هیات علمی موسسه مطالعات و پژوهشهای بازرگانی